باورهایِ سفید شبیه صدایِ سکوت

در آغوش کشیدنِ کلمات به هنگامِ بی قراری!

باورهایِ سفید شبیه صدایِ سکوت

در آغوش کشیدنِ کلمات به هنگامِ بی قراری!

حسِ گلایِ خشک شده لایِ دفترمو دارم! بو ندارم، طراوت و تازگی ندارم، خشکم اما هستم؛ یه گوشه لایِ دفترچه ی دنیا دارم خاک میخورم؛ برای آدمها پر از خاطره ام اما بی محتوام! کاش حداقل خودم میفهمیدم شبیه چی یا کی هستم!

آخرین نظرات

غم درون چشمانم را کسی نفهمید!

چهارشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۳۸ ب.ظ

درخت های کوچه، سنگ های جدول، پرنده های کوچک، نسیم و نورِ درخشانِ آفتاب، آجرهای خانه های قدیمی که صاحبانش زیر خروار ها خاک خوابیده بودند، بوته های سبز کنار جاده و ابرها، همگی شاهد اشک های من بودند. تنها موجوداتی که غمِ درون رنگدانه های سبز چشم هایم را درک نکردند آدم ها بودند و این چیزی است که مرا غمگین تر میکند. البته نه برای اینکه کسی نفهمید غمگینم؛ نه..، به خاطر اینکه نکند من هم روزی غم درون چشمان عزیزانم را نفهمم؟! راستش این همان چیزی است که مرا میترساند چون دوست ندارم آدمی را غمگین ببینم؛ اما با ذات رنج چه میتوانم بکنم؟ ذات انسان ها، تنهایی و ذات دنیا رنج است و من نمیدانم راه مقابله با آن چگونه است. نوشتن خوب است اما هرچه متن هایم طولانی تر شوند، بیهوده تر به نظر میرسند. پس بگذارید دوباره به درون غار تنهایی خودم باز گردم. خداحافظ!

۰۱/۰۳/۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
نهال :))

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی