زمستان شده ام_
سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۰ ب.ظ
دوباره دست به قلم شدم و مثلِ همیشه نمیدانم چه میخواهم بنویسم. کلمات انگار همه شان مبهم و تارند. دلم برایِ همه چیز تنگ است و خب جمله ی دیگری جز این در چنته ام نیست که بتواند وصفِ حال کند. روحم انگار مچاله شده است و دلش برای خاطره ساختن های هیجان انگیز تنگ شده است.. تنگ! چه واژه ی سرد و تاریکی! انگارقلبم سنگ شده است یا انگار که رگ هایش منجمد شده و همه جای بدنم زمستان است! نه.. من زمستان را دوست دارم چون رنگش سفید است و رنگِ سفید برایم بسیار آرامش بخش است اما خب استعاره ی زمستان شده ام را دوست دارم! چه قشنگ؛ من زمستان شده ام! برگ هایم خشکیده، ریشه ام نابود شده، شاخه هایم را بچه های درد هنگام بازیگوشی هاشان شکسته اند، هیچ درختی کنارم نیست و تنها مانده ام میانِ کویر.. کویری پوشیده از برف! چقدر زمستان شده ام. اما به خودم قول داده ام که بهار نزدیک است! آری ریشه ی امیدم را کسی نمیتواند بخشکاند! من منتظر نور می مانم!
۰۰/۰۵/۲۶
ساقی بهار می رسد و وجه می نماند
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش ..